موضوع «پیشرفت» و «موفقیت» آنقدرها که برخی از افراد فکر میکنند، صاف و ساده و «فرمولی» نیست. سادهلوحانه است اگر فکر کنیم که مثلاً میشود با استفاده از روشهای کاربردی که احتمالاً برای همه هم کاربرد دارد! به موفقیتی که به دنبالش هستیم برسیم. به واقع افرادی که اینگونه فکر یا عمل میکنند، احتمالاً خیلی با ساختار و سازمان روان آشنایی ندارند. میل دارم کمی تخصصیتر توضیح دهم. گاهی وقتها «سازمان روان» ما، علیه خودِ ما «کارشکنی» میکند. یعنی شیوههایی به کار میبندد تا به «پیشرفتی» که برای خودمان متصور هستیم، دسترسی پیدا نکنیم. برای همین است که احتمالاً برخی از افراد «میل به عدم پیشرفت» دارند، بله! میل به عدم پیشرفت. البته این میل کاملاً «ناآگاهانه» است و با «تنبلی» و «کاهلی» فرق دارد. این دربارهی افرادی است که در «سطح هشیار» به واقع تلاش میکنند رشد کنند، ولی موفق نمیشوند. «فرانک سامرز»، روانکاو آمریکایی، بیماری را مثال میزند که شدیداً این نوع «خود-کارشکنی» در روان او جریان دارد. او هر وقت به موفقیت نزدیک میشود، ناخودآگاه اعمالی را انجام میدهد که شکست بخورد. در مثال سامرز، بیمار «پدری» دارد که همیشه شکست خورده بوده است و میل بیمار به پیشرفت، با احساسی از «خیانت به پدر» در روان او جریان پیدا میکند و بنابراین هرگاه او به موفقیت نزدیک میشود، روان او دست به کارشکنی میزند و او «شکست» میخورد. در ادبیات روانکاوی، از این موضوع با عنوان «واکنش منفی درمانی» در فرایند درمان تحلیلی یاد میشود. این اصطلاح را اولین بار «زیگموند فروید» توصیف کرد و در آن بیمارانی را شرح داد که «هر وقت روانکاو از وضعیت رو به رشد آنها ابراز رضایت میکند، ورق برمیگردد و وضعیتشان از آن پس پیوسته بدتر میشود». فروید معتقد بود که این وضعیت، شکلی از «احساس گناه» است. برای این بیماران، بهبودی یا نوید بهبودی نوعی تهدید، یا به عبارتی خطر تجربهی احساس گناه شدید یا غیرقابل تحمل را بازنمایی میکند. برای آنها، رهایی از علائم بیماری، شکلی از ارضای آرزوهای ناآگاه دوران کودکی را تداعی میکند که احتمالاً از سوی «دیگری»های مهم زندگیشان ممنوع شده بوده است (یا بازنمایی ذهنی او از ماجرا این بوده است). او با شکست در درمان، به واقع کسی را تنبیه میکند؛ احتمالاً روانکاوش را، چراکه او را با بخشهای سالمی از «او» آشنا میکند که پذیرش آن، با احساس گناه همراه است. او زندانی ستمگری است که به آواز زنجیرش خو کرده است. با این توصیف، احتمالاً باید جملهی اولم را دوباره تکرار کنم: موضوع «پیشرفت» و «موفقیت» آنقدرها که برخی از افراد فکر میکنند، صاف و ساده و «فرمولی» نیست.
پینوشت: عنوان متن تغییر قطعهای از «احمد شاملو» است: «در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد».
گرافیتی از «بنکسی»
با احترام؛ غلامرضا میناخانی
عااااااالی بود …..
نمیدونم چرا من با همه این نوشته ها همزاد پنداری دارم?
سلام
عالی بود جناب میناخانی. واقعا لذت بردم.
سلام
یعنی نمیشه درمان بشه؟:(
سلام
چرا درمان میشه، باید تحلیل بشه دیگه.
سلام من خواننده وبلاگ قبلی شما بودم اتفاقی اینجا را دیدم..تازه دانشجوی ارشد روانشناسی شدم گرایش عمومی با لیسانس غیر مرتبط
ممکنه درباره تیپ های عصبی مطلب بگذارید ؟!
اینکه یک مهرطلب چگونه به خود کنترلی برسه ؟ “تضادهای درونی ما” نوشته کارن هورنای رو خوندم و خودم را بهتر شناختم
موفق وشاد باشید
سلام، خیلی هم خوب، خوش آمدید، امیدوارم موفق باشید.
اگر منظورتون از «تیپهای عصبی» رو بیشتر توضیح بدید شاید بتونم مطلب بنویسم. شما با ادبیات هورنای نوشتین این رو، ولی این ادبیات خیلی در ادبیات روانکاوی آشنا نیست.
درمان اینجور آدمها در کار تحلیلی و روانکاوی چگونه است؟؟
چط.ر می شود این حساسیت را برطرف کرد ؟
مهمترین درمانی که برای مرزیها در حال حاضر وجود داره «درمان مبتنی بر انتقاله». که در اون در فرایند انتقال برخی تجارب تازه کسب میکنه که جایگزین میکنه با تجارب قبلیش. فرایندش به اندازه چندین ماه کورس بحث داره، شاید اینجا نشه توضیحش داد.