سازمان شخصیت مرزی
آنها کلکسیونی از ارتباطهای عاطفی پرشور و هیجان، ولی کوتاهمدت و پرتنش را تجربه کردهاند. آنها هر بار که رابطهشان از طرف دیگری قطع میشود، شکلی از «دلهرهی نیستی» را تجربه میکنند. «اگزیستانس» آنها با حضور دیگری معنا پیدا میکند. برای همین وقتی «طرد» میشوند، آشفته میشوند و برای تحمل این گسیختگی «خود»، با یکی دیگر ارتباط میگیرند. آنها با «دیگری» قالب میگیرد، هویت میگیرد، مثل نوزادی در آغوش مادر، که مرزی بین خود و مادرش نمیبیند.
در ارتباط
«بوردرلاین» در ارتباط عاطفی، در یک بازی دو سر باخت ایفای نقش میکند. وقتی وارد رابطه میشود، هیجان را وارد رابطه میکند، اغواگری میکند، جذب میکند، ولی بلد نیست رابطه برقرار کند. بلد نیست از رابطهاش مراقبت کند. زخمی میکند. او نگران تاثیری است که روی دیگران میگذارد، و این نگرانی تا آنجا شدید میشود که با دنیای درونروانیاش دربارهی دیگری قضاوت میکند.
به انتقاد واکنش شدید نشان میدهد. برای همین به زودی تصمیم میگیرد کنار بگذارد، تا کنار گذاشته نشود، ولی شکست میخورد، چون بدون دیگری احساسی از «بودن» ندارد. کسی که با بردرلاین در رابطه عاطفی قرار دارد، همیشه کلافه است، گیج است، در طوفانی گیر کرده که نه میتواند بیرون بیاید، و نه میتواند ادامه دهد. فقط میداند که هیچ چیز سر جای خودش نیست. او هر روز بیشتر احساس ناتوانی و ناکامی میکند.
دنیای انتزاعی
دنیای انتزاعی برای بردرلاین غریبه است. در اصطلاح آنها فاقد «ایگو ریلیتدنس» هستند. در ارتباط دنبال شیوههای عینی برقراری رابطه هستند. بنابراین «در آغوش گرفتن» آنها، بسیار تاثیرگذارتر از هر عمل انتزاعی عاشقانه و عارفانهی دیگری است. ارتباط با بردرلاین سخت است، در دنیای مجازی سختتر هم میشود، چراکه باید برای هر جملهای که مینویسی، توضیح واضحات هم بنویسی تا سوءتفاهم او را برطرف کنی. با او همیشه در سوء تفاهمی، چراکه ثبات ندارد.
شما در رویارویی با «سِلف از هم گسیخته» یک بردرلاین، تکلیفتان معلوم نیست. کلافه و سردرگم هستید. چراکه تکلیف او با خودش، با زندگیاش، و با ارتباطهایش خیلی معلوم نیست. انتظار دارد او را حمایت کنید، ولی حمایت شما را باور ندارد. او منتظر است که از همه آسیب ببیند. چراکه از همان نوزادی در رابطه با «دیگریهای مهم» زندگیاش، امنیت را به درستی درک نکرده است.
دوپارهسازی
او همیشه مشغول مسائلی است که از نظر شما پیشِ پا افتاده است. هر رفتار، هیجان و احساس دیگران در نظر او تبیین دارد، تبیینهایی که در بیشتر اوقات بدبینانه هستند. بنابراین چارهای ندارد، جز اینکه «دوپاره» کند. همه به خوبها یا بدها تقسیم میشوند. همه یا قابل اعتماد هستند، یا غیرقابل اعتماد، و مرز باریکی بین این دو سر طیف وجود دارد. بردرلاین در آنی میتواند یک نفر را از یک سر طیف، به آنسوی دیگر طیف انتقال دهد. یک آدم خوب، به همان شدت که خوب است، میتواند تبدیل به یک آدم بد تمام عیار شود.
اضطراب، همیشه در روان بردرلاین جریان دارد. در همه حال احساس تهدید میکند. به آدمها بیاعتماد است و «بدن»، گاهی تبدیل به دفترچهی خاطرات احساسهای بیثبات او میشود. در جریان «دوپارهسازی» و تقسیم اُبژهها به «بد» و «خوب»، بد نصیب خودش میشود، و بدناش جور این «یکپارچگی» شکستخورده را میکشد.
پرخاشگری کلامی
بردرلاین تحمل ناکامی ندارد. شکست مساوی با از هم گسیختگی اوست. هر ناکامی او را در «پارانوئید پوزیشن» قرار میدهد. همه چیز تهدیدکننده میشود. برای همین وقتی شکست میخورد، شکلی از «اورال اگرشن» در او به جریان میافتد. شکلی از «پرخاشگری کلامی» و شکلی از «حسادت»، دیگی که برای بردرلاین نجوشد، باید سرِ سگ در آن بجوشد.
در ارتباط با درمانگر
«رواندرمانگران» در ارتباط با بردرلاینها همیشه احساسی از سردرگمی را تجربه میکنند. یک روز درمانگرش را آنقدر ارزنده میکند که درمانگر احساس میکند توان تحمل این بار مسئولیت را ندارد، و روز دیگر آنقدر ناارزنده میکند که درمانگر احساس بیکفایتی کند. اما تمام اینها یک نشانه برای درمانگر دارند، این «آشفتگی» همان چیزیست که بردرلاین در دنیای درون روانی خود، در سِلف آشفتهی خود تجربه میکند.
برآیند
اختلالی که سالها پیش، فقط در تکستهای درسی و در مطبهای درمانگران حاذق یافت میشده، حالا پای ثابت کلینیکهای روانشناختی شده و هیچ درمانگر تازه کاری نیست که با یکی دو نفر از آنها کار نکرده باشد. سوال این است که در چند دههی گذشته چه بر سر مردمان این سرزمین آمده است؟ «دیگری»های مهم زندگی مشغول به چه کاری بودهاند که نسلهای جدید نمیتوانستند با آنها رابطهی ایمن و سالم برقرار کنند تا هستی بگیرند؟ روان جمعی جامعه در حال چه دگرگونی بوده که این ناامنی فراگیر گسترده شده است؟ احتمالاً مورخان، جامعهشناسان و روانشناسان آینده، تبیین دقیقتری بر این وضعیت خواهند داشت.
[quote font_size=”14″ arrow=”yes”]رزرو آنلاین وقت ملاقات[/quote]
سلام
چقدر تعریفتون عالی و جامع بود!
قلم خوبی به کار میبرید توی نوشته هاتون!جذب کننده است.
سلام
ممنونم از لطف شما.
مرسی از حضورتان.
چقدر خوب و دقیق توضیح دادین
چقدر اینا زندگى سخت و دردناکى دارن…
من یه جا در مورد بوردرلاین پنهان خوندم
ولى درست نفهمیدم یعنى چى
یه جورایى بوردرلاینى بود که نمود بیرونى نداره و همش تو ذهن فرد اتفاق میفته انگار
ممکنه در موردش یه کم توضیح بدین؟
ممنونم
من چنین چیزی متاسفانه نشنیدم، بردرلاین در رویکردهای مختلف، تعریف تقریباً یکسانی داره (تقریباً همین چیزی که اینجا توضیح دادم)، ولی این اصطلاح رو تا حالا نشنیده بودم.
اصطلاح دقیقش میشه quiet borderline
جالب بود، ممنون از اطلاع 🙂
جالب بود ….
فکر میکنم مقصر پدر و مادرهایی هستن که بچه هاشون پذیرش بی قید و شرطشونو حس نمیکنن …. اگه این کار رو بکنی …. اگه اون کار رو بکنی…. اگه …. اگه …..
هیچی به اندازه حس ناارزنده بودن نمیتونه یه آدمو عذاب بده و هلش بده سمت اختلالات روانی عجیب غریب….
البته تو ایران الان همه بوردر لاینن… نگاه کنید هیچ کس دلش ثانیه اییی برای کسی نمیسوزه یه شعر هست توی زبان ترکی که میگه بازار طلا فروشا آتیش بگیره و خاکستر بشه اما دستمالی که توی دستمه اتفاقی براش نیفته …. یا به قولی دیگی که برای من نمیجوشه توش کله سگ بجوشه …
ممنونم
تربیت خانوادگی یه بخشی از این فرایند رو شامل میشه، سیر تاریخی و اجتماعی هم بخشی از این گسیختگی هستن.
من با خوندن این مطلب , احساس میکنم مرزی هستم
بجز قسمتی که مربوط به تغییر شغل بود, تقریبا اکثر ویژیگیها شامل من میشه
اما روانشناس به من گفت تو خلق افسرده و وسواسی داری
نمیتونم دربارهی چنین موضوعی نظر بدم، باید حتماً ارزیابی بالینی بشی تا تشخیصگذاری بشه.
اتفاقا منم مثل پشه فکر میکنم در مورد خودم ….
🙁
بعد چند روز بیای و اون چیزی رو که انتظار داشتی رو سایت نباشه اونم تحت شرایطی که تصمیم گرفته باشی قبل از صاحب اثر واتفاقا بدون اجازه ش دکلمه کنی و لینک بذاری خب حال آدم گرفته میشه دیگه.البته حالا دیگه با اجازه شد.
باور کنید امروز چهار مهر رو رد کردیم.خواستم بگم نوشته های ادبیتون اصلا هم خوب نیست.
ترمای اول دانشگاه با هر اختلالی که آشنا می شدیم حداقل سه چهار نفر از بچه ها میگفتن که احتمالا این اختلال رو دارن یه روز استاد گفتش که یه چیزی بین بچه های پزشکی وروان شناسی مشترکه اونم خودبیمار انگاریه که با هرمبحثی که آشنا میشن به دنبال یافتن اون نشانه ها در خودشون هستن .حالا دیگه میخونیم ویاد می گیریم مدت هاست از خود بیمار انگاری هم خبری نیست.عالی و جامعی که فطمه گفت فک کنم برای این پست تعریف خوبیه.
چه حیف شد، عجب دکلمهای رو از دست دادیم 🙂
حالا یکی از اون قدیمیهارو دکلمه کن، چه ایرادی داره.
درود بر شما 🙂
نمیشه که همینطوری یه هویی لینک دکلمه چه میدونم یه سال پیشو گذاشت خواستم جدید بودنش دلیل باشه.
نوشته های قدیمی رو دکلمه کردم ولی همون توی موبایل باشه بهتره.
دکلمه به تنهایی چیز خاصی نیست و صدای خوب میخوادکه در مورد من صدق نمیکنه فقط می خواستم مثلا مخاطب منفعلی نبوده باشم+کمی قدر دانی.البته دیگه بی خیالش منم چه کارایی میکنما.
این چند جمله رو که نوشتم در واقع حاصل نادیده گرفتن ایهام جمله اولتون بود 🙂
همونایی که دکلمه کردی رو برام بفرست، من دوست دارم بشنوم، کلاً من از این کارها دوست دارم که دیگران برام چیزی بنویسن یا یکی از نوشته هام رو بخونن. خلاصه که دم شما گرم که مخاطب منفعلی نیست، مطسی از حضور با محبتت 🙂
اخه منم حین خوندن متن حس یک بردر لاین داشتم اما جدیدا متوجه شدم بازیگری در وجود م هست که هر حسی توصیف میشه رو همراهی میکنه گاهی حس یک پارانویید گاهی مانی حتی یک اسکیزوفرن
من فکر می کنم همه ی ما یه روزهایی این چیزی که اینجا نوشتم رو تجربه کردیم، ولی سپری شده و تبدیل به یک الگوی شخصیتی نشده، بنابراین خیلی جاها احتمالاً همذات پنداری کنیم، ولی یک بردرلاین اصیل، با همه ی اینها همیشه زندگی می کنه.