تقاضای فهمیده شدن بدون بیان کلمات شکلی از نارسیسیزم است. از یک طرف ترس از رد شدن یا مأیوس شدن و از طرف دیگر مواجه شدن با این جدایی ساختاری با دیگری -اینکه دیگری آنقدر جدا از من است که نمیتواند درونیات من را متوجه شود- این جراحت نارسیسیستیک را بر پیکر فرد وارد میکنند.
نارسیسیزم البته هستهی روانی همهی ماست، همهی ما به اشکال گوناگون نارسیسیست هستیم با جراحتهایی روی این هسته. جراحتهای نارسیسیستیک گاه خود را به شکل خودشیفتگی نشان میدهند، گاه به شکل فروتنی. گاه در های و هوی و گاه در سکوت.
همانقدر که نارسیسیست خودشیفته از برملا شدن خطاهایش احساس شرم میکند، نارسیسیست فروتن هنگام برملا شدن جاهطلبیاش احساس شرم میکند. همانقدر که نارسیسیست پرهیاهو آسیبپذیریهایش را با سوق دادن ذهنها به اعمال گمراهکنندهاش پرت میکند، نارسیسیست ساکت، اساساً چیزی ابراز نمیکند که آسیبپذیریاش فاش شود.
در تقاضای فهمیده شدن بدون بیان کلمات، جدا از مأیوس شدن و جدایی، مسئلهی اساسی دیگر، مسئلهی «نیاز» است. فرد نیاز به فهمیده شدن دارد، ولی نمیخواهد این نیازش را به زبان آورد. چون نیاز احساس شرم را در او فعال میکند. از اینرو با تغییر جهت مسئله، این شرم را به دیگری واگذار میکند، حالا باید آن دیگری شرمگین باشد که نمیتواند او را بفهمد.
نانسی مکویلیامز در مقالهی «آسیبشناسی نارسیسیزم در زندگی روزمره» میگوید: «ظاهراً در همهی ما گرایشی وجود دارد که اعتراف نکنیم چقدر به دیگران نیازمندیم».
نقاشی از: Vilhelm Hammershøi