لغتنامهٔ دهخدا قهر را «چیره شدن و غلبه کردن» معنی کرده است که در مقام صفت به رابطهٔ «خدشهدار» شده اطلاق میشود. در روان قهر یک مکانیزم تنظیم است که بهواسطهٔ آن فاصلهٔ سوژه با محیط تهدیدکننده تنظیم میگردد. قهر نوعی عقبنشینی به جهان درونروانی است که مفروض است فرد تسلط کافی بر آن دارد، برخلاف جهان بیرون که ناآشنا و غریب است و تسلط بر آن دشوار. او حالا در جهان درونی وهمی، بر دیگری غلبه کرده و بر وضعیت چیره میشود (قاهر: کسی که به وضعیت چیره است).
بهطور متناقضی هر چه مرزهای ایگوی فرد با جهان بیرون سستتر باشد، چنگ یازی به عنصر قهر برای فاصلهگذاری بیشتر خواهد بود. قهر تلاشی مذبوحانه برای فراخ کردن مرزهای ایگوی سست است. در این معنا قهر یک مکانیزم تطبیقی است که به فرد این امکان را میدهد تا از مرزهای شکنندهٔ ایگوی خویش محافظت کند.
وانگهی؛ قهر دربارهٔ قصور کلمات است. کلمات؛ سربازان بیجیره و مواجب بشر در جهان بیروناند. سربازانی که «جریان تنش» را در بیرون از مرزهای تن نگه میدارند. کلمات حافظان «درون» هستند. لیکن؛ کلمات خیانتکارانند. برای آنکس که بضاعت روانی کافی ندارد، بیرق استعارهها بهنسیمی سرنگون میشود. قهر حاصل این عقبنشینی راهبردی به قلعهٔ درونی است. هرچه تجهیزات استعاری فرد کمتر باشد، واپسروی به «درون» بیشتر، دیوارهای قلعه بلندتر و کنگرههای آن محقّرتر میشوند.
مضاف بر این، بشر به تجربه دریافته که بههمان نسبت که خود او از «طرد» گریزان است، دیگری نیز نسبت به آن آسیبپذیر است. لذا قهر ابزاریست برای اعمال قدرت بر دیگری از طریق طرد و نتیجتاً اعمال احساس گناه بر پیکرهٔ مقهور. وقتی کلام قطع باشد، دیگری به جهان اوهام پناه میبرد برای ذهنخوانی. و در این جهان غبارآلود ذهنخوانی، تَشَرهای قاهر سهمناکترند، گلایههای او خُردکنندهترند و کُرنشهای مقهور؛ نابسنده. از این روست که قهر؛ چیره شدن بر دیگریست.
با احترام؛ مهدی میناخانی