بیمار در برابر «روانکاو» مقاوت میکند، نه در برابر «روانکاوی».
رانلد فیربرن
بیمار هر زمان که به روانکاو نزدیک میشود احساس اضطراب او را فرا میگیرد و برای رهایی از این اضطراب ناگزیر دوباره فاصله میگیرد. برای خلاصی از این مخمصه، روانکاو تلاش میکند محیطی مهیا کند که بیمار بتواند به آن ایگوی دوپارهشده مجالی برای بروز دهد تا بتواند به شکلی هرچند مختصر با «واقعیت» ارتباط برقرار کند. اگر روانکاو نتواند چنین محیطی را مهیا کند، آن زمان است که بیمار به مقاومت متوسل میشود. مقاومت تلاش بیمار است تا به حالت «پیشااُبژهای» عقبنشینی کند، به موقعیت درونرحمی، آنجا که نه اشتیاق به دیگری هست، نه ترس از نابودی.
گانتریپ میگوید در چنین وضعیتی بیمار یک «رابطهی سازشی» با روانکاو برقرار میکند که در آن او روانکاو را نه آنقدر میپذیرد که بتواند به او اعتماد کند و یک رابطهی ترمیمی با او برقرار کند، نه روانکاو را (از ترس از دست دادن ایگو) آنقدر رد میکند که کلاً جلسات را قطع کند. در چنین مواردی ممکن است بیمار برای حفظ همین مختصر رابطهی اُبژهای کجدار و مریز، به یک سری مکانیزمهای دفاعی دل ببندد. ممکن است جلسات تبدیل شوند به میدان نظرورزی. بیمار هر جلسه درباب تجربهی بدن در مدرنیتهی متأخر، آثار زیستمحیطی فرزندآوری در زمانهی اقتصاد نئولیبرال، کاستیهای روش علمی در بررسی پدیدارهای انسانی، کوگیتوی دکارتی و سنتز هگلی روی کاناپهی روانکاوی، و مواردی از این دست نظرورزی کند، بیآنکه از تجارب و آشفتگیهای درونروانی خویش چیزی بگوید (هرچند که پشت تمام آن گزارههای بهظاهر روشنفکرانه، پیامهایی از آشفتگیهای درونی نهفته است که روانکاو اتفاقاً آنها را خوب میشنود). یا اینکه شروع کند به جداکردن عاطفه از رویدادهای زندگیاش. تبدیل شود به یکی شبیه مجریهای اوایل انقلاب، حرف بزند، خبر بگوید، بیآنکه چهرهاش تکانی بخورد، بیآنکه روح زندگی در رگهای صورتش به خروش دربیاید.
طرفه آنکه «مقاومت» میتواند یک فرم از رابطه باشد، یا -در واقع- تنها فرمی از رابطه که بیمار «میتواند» برقرار کند. تلاشهایی سرسختانه در راستای خلاصی از احساس پوچی و بیهودگی.